روزگار غریبیس نازنین
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دوستت دارم
دلت را میبویند دلت را میبویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبیس روزگار غریبیس نازنین
روزگار غریبیس نازنین آنکه بر در میکوبد شبا هنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پسوی خانه نهان باید کرد باندیشدد خطر نکن
خدایا را در پسوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبیس روزگار غریبیس نازنین
نمانده در دلم دگر توان دوری چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته در باد بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد
نمانده در دلم دگر توان دوری چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته در باد بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد
نمانده در دلم دگر توان دوری چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته در باد بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد